"امشب بازهم زیر نور ماه هستم، سر جای همیشگیام. به خاطرات گذشتهام میاندیشم. خاطراتم با تو. یادم میآید اولین باری که تو را دیدم آنقدر هول شدم که نتوانستم حتی جواب سلامت را هم بدم! بعد از آن، همیشه سعی میکردم ازتو مخفی بمانم! آخه من چی میتوانستم داشته باشم که تورا جذب خودم بکنم؟ یه روز لاک پشت پیر آمد پیش من. تو که بهتر از من او را میشناسی. ازهمه کس و همه چیز خبر دارد. بقیه رفتند پیشش و گفتند که من عاشق تو شدم. اونم آمد تا من را نصیحت کند. به من گفت: (فرزندم، خوب نیست که همه چیز را بخواهی پنهان کنی تا شاید یک روز خداوند آن را درست کرد. بهتر است بروی با او حرف بزنی). در جواب سؤالم که پرسیدم چه حرفی، گفت: (حرف دلت را). چه کلمههایی! حرف دلم را! تمام آن شب به این موضوع فکر میکردم. بالاخره تصمیم گرفتم که حرف دلم رو به تو بزنم. صبح روز بعد، وقتی تو طبق عادت همیشگیات به طرفم آمدی و سلام کردی، در جواب سلامت گفتم: (دوستت دارم). جا خوردی، عقب عقب رفتی، بعد کمی جلو آمدی و گفتی: (با من بودی)؟ خیلی جدی گفتم: (بله)! ناگهان به خودم آمدم و کم کم شل شدم! گفتم: (البته میدانم که چیزی ندارم که باعث بشود تا تو عاشق من بشوی. اما این حرف دلم بود). برخلاف انتظارم، پاهایم را بوسیدی. بعد از آن روز، هرروز با هم میرفتیم بیرون. یادت هست. تا آن روز شوم رسید. با اصرار من به ساحل نزدیک شدیم... بعد از آن دیگه نفهمیدم چی شد، فقط صدایت را میشنیدم که فریاد میزدی: (نه، نه، او را ول کن، من را بگیر، نه...).
تا آنروز نمیدانستم که انسانها اینقدر بیرحمند. آری بیرحمید ای انسانها. من را آزاد کنید من بدون ماهی نقرهای هیچم."
ستارهی دریایی چشمانش را بست و ترک خورد.
198150 بازدید
231 بازدید امروز
12 بازدید دیروز
306 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian