هدیه
خانمی مقداری پول برداشت را پسرش را به سینما ببرد. پسرک هیجانزده بود و مدام از مادر میپرسید که چقدر طول میکشد تا به سینما برسند. زن پشت چراغ قرمز توقف کرد، گدایی را دید که در پیاده رو نشسته بود. آوایی به او گفت: "تمام پولت را به او بده!" زن گفت: "میتوانم نصف پولم را بدهم، و بیرون منتظر بمانم تا پسرم تنها به سینما برود." اما آوا حاضر به بحث نبود: "همهی پولت را بده!" زن فرصت نداشت همه چیز را برای پسرش توضیح دهد. اتومبیل را متوقف کرد و تمام پولش را به گدا داد. گدا گفت: "خدا وجود دارد، و شما این را به من ثابت کردید. امروز روز تولدم است. غمگین بودم، و شرمنده از گدایی. بنابراین تصمیم گرفتم گدایی نکنم. با خود گفتم: اگر خدا وجود دارد هدیهای به من میدهد."
یکشنبه 3 بهمن 1389 - 8:15:26 PM